قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و پنجاه و دوم
زمان ارسال : ۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
نگاهی به صورتم انداخت.
- بهادر عاشقته؟
- همیشه اینطور به نظر میاومد. صریح نگفته بود اما یکیدو سال قبل مامانش از مادربزرگم اجازهی خواستگاری خواسته بود که مامانم رد کرد و گفت زوده. خودش همیشه به دوستی من و شمس حسودی میکرد، یه جوری حرف میزد انگار منو مال خودش میدونه. چطور مگه؟
- قبلاً هم بهت گفته بودم شک ندارم دست عموت تو کاره، شمس رو یه جورهایی
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ساناز
00وای علی خیلی باهوش و البته بامزه